چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۵

× چشامو باز کردم فکر میکردم رو تخت باشم ولی نه تو همون حالت بودم به همون صندلی ک_ و_ ف_ت_ی بسته شده بودم حتا حاظر نبود کمکم کنه اینه زندگی من تو فکرای همیشه بودم که خدمتکاری وارد اتاق شد
خدمتکار: خانم بیاید بریم تو اتاقتون بعدشم باید برید اتاق ارباب
× چرا بهم میگی خانم
خدمتکار:چون برای من هنوز خانم خونه هستید
× اسمت چیه
خدمتکار: آنا
× آنا اسم قشنگیه باشه بیا این زنجیر هارو باز کن کمکم کن بریم اتاق
× آنا به کمکم اومد و منو برد سمت اتاقم لباسامو در اوردم یک دوشی گرفتم اومدم بیرون موهامو خشک کردم لباسامو پوشیدم و پماد زدم به رد کتک هاش خیلی میسوخت با هزار بدبختی کارم تموم شد به سمت اتاقش حرکت کردم آنا گفت باید در بزنم ولی.... با هزار تا فکر و خیال در زدم به اجازه ورود داد وارد شدم که متوجه دختره هرزه که روی پاهاش نشسته بود شدم توجه ای نکردم که شروع کرد به حرف زدن
_ خوب گوش کن باید از این خونه بری فهمی بیبیم ناراحته تو اینطویی
× چی...
_ همین که شنیدی چیه بی کس و کاری هیچ کس رو نداری هرزه
× به من نگو هرزه ،، هرزه اونیه که رو پاته
_ خفه شووو( عربده )
× نمیخوام چقدر سکوت کنم هیچی نگم منو زدی بدنمون دیدی نه چرا باید ببینی همش خونیه زندگیمون خوب بود مگه چیکارت کرده بود مگه نگفتی همیشه پیشتم پیشم میمونی چی شد همین تموم من میرم ولی خیلی زود میفهمی دیگه من نیستم کسی که عاشقت بود ولی تو .... هههه جالبه میبنی آقای مین یونگی ( داد به همراه بغض)
_ گمشو بیرون
× با بغض بدم به سمت اتاقم رفتم یاد گوشیم افتادم که داخل حمومه سری به سمت حموم رفتم گوشی دقیقا همونجا بود گوشی رو برداشتم و نگاهی به فیلم کردم همه چیز معلوم بود این عالی بود جناب مین یونگی حالا حالا باهات کار دارم رو تخت دراز کشیدم و سیاهی ....

ادامه دارد🌃💞

ممنون بابت حمایتتون پارت بعدی هم تا شب میزارم چون تولد یکی از فرشته هام بود {تولدت مبارک }🥳💞 تنکیو بای بای
دیدگاه ها (۱۹)

چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۶

چند پارتی یونگی{ انتظار شب } پارت ۷

چند پارتی یونگی{ انتظار شب} پارت ۴

چند پارتی یونگی { انتظار شب} پارت ۳

ִֶָ ✦ ˖ܢܚ݅ـــبߺ ܟܿــߊ‌ࡎ ִֶָ ✦ ˖𝙿𝚊𝚛𝚝¹ᨒᨓᨒᨓᨒᨓویو یونا :        ...

پارت ۵۹ فیک ازدواج مافیایی

¹⁶پارت²my month

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط